آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

روز درختکاری

سلام مامانی جونم ؛ خوبی دخمل خوشگلم امروز دیگه در نیمه راه رسیدن به بهار هستیم امروز روز درخت کاریه هم هست که البته هیچ سالی نشد که یه درخت بکاریم و فقط یادی ازش میکنیم ولی انشالله بشه که حتی شده یه درخت تو حیاط خونه هر کی حیاط اختصاصی داره کاشته بشه البته ما تو خونه شمالمون باغچه داشتیم و درخت گیلاس و انجیر و سیب و کلی گل توش بود که اونم به لطف بابایی بزرگ از بین رفت و جاش یه پارکینگ بنا شد ولی بهر حال حالا که تو آپارتمان زندگی میکنیم قدر حیاط و باغچه و درخت و گل رو میدونیم .همیشه هم آرزو میکنم اگه در آینده خواستیم خونه دار بشیم یه خونه ویلایی داشته باشیم با یه حیاط فسقلی که حداقل یه درخت بید مجنون توش باشه آخه من بید مجنون رو خیلی دوست د...
16 اسفند 1390

90.12.14

سلام ماهکم ؛ صبح زود بیدار شدم فکر کنم ساعت ٨ بود خوابم نبرد و رفتم سراغ پارچه ایی که دیروز با بابایی جون رفتیم و از هفت حوض برات خریدم،  خیلی قشنگه تصمیم گرفتم یه پالتو برات با الگوهایی که مامانی داده بدوزم البته خدا به خیر کنه امیدوارم قشنگ و درست حسابی شه . با صدای کاغذهای الگو بیدار شدی و با تعجب من و وسایل رو نگاه کردی عاشق قیافه ای هستم که صبح از خواب بیدار میشی حالا فکر کنم توش تعجب هم باشه میمیرم برات عشقم ،‌مثل گربه های ناز ملوس خودت رو کشیدی و یه نگاه عشوه گرانه کردی و دوباره خواستی مثلا الکی بخوابی ولی وقتی نازت کردم و صدات کردم خندیدی و بلند شدی اومدی رو پارچه ی پهن شده راه رفتی که یهو سوزن رفت تو پات ، نمیدونی چق...
14 اسفند 1390

90.12.12

دخمل خوشگلم سلام ؛ امروز صبح پسر خاله داریوش و سپیده جون اومدن خونه ما تا با اونا بریم باغ واسه خرید ؛ دوست داشتم بابایی جونم بیاد ولی بخاطر شما که خسته میشی و میترسم یه وقت تو این هوای گول زننده مریض بشی نبردمت و چه خوب که نبردمت چون از ساعت 10:30 تا 4 بیرون بودیم و دیگه حال و رمق نداشتم که اومدیم خونه ؛ بعد خوردن ناهار که بابایی لطف کردو از بیرون تهیه کرد و یه استراحت کوچولو دوباره ساعت 6 رفتیم بیرون تا سپیده جون اینا به خریدهاشون برسن . شما هم که انگار از ما خسته تر بودی همش تو ماشین خواب بودی . وقتی رسیدیم خونه ساعت 10 شب بود و دیگه حالی نداشتم مامانی جون بعد یه شام مختصر که شد ساعت 12 خوابیدیم و تا صبح هیچی نفهمیدم . ...
13 اسفند 1390

90.12.13

سلام مامانی جونم ؛ امروز صبح سپیده جون اینا رفتن و بعد رفتنشون من دوباره خوابیدم تا ساعت 9:30 که دیگه خوابم نبرد ولی شما همچنان در خواب ناز بودی هوا سرد و آفتابی بود یه هوای خوشگل تصمیم گرفتم امروز ببرمت بیرون , دیگه ساعت نزدیک یازده بود که تصمیم گرفتم بیدارت کنم وقتی صدات کردم و چشاتو باز کردی یهو احساس کردم دلم خیلی برات تنگ شده بود بوسیدمت و بغلت کردم و گفتی مامان صحبت ، جدیدا همش بهم میگی مامان بیا باهم صحبت کنیم و عروسکت رو میاری و سه تایی باهم حرف میزنیم عاشق اینکارت هستم اگر چه بعضی اوقات تکراری میشه ؛ بعد خوردن صبحونه دوباره روز از نو روزی ازنو dvdعمو پورنگ رو گذاشتم و تقریبا سه بار از اول تا آخرش رو نگاه کردیم عاشق این فیلم ...
13 اسفند 1390

90.12.10

کم کم داریم به بهار زیبا نزدیک میشیم اینروزا مامان حالش خوب نیست و اصلا حوصله تمیز کاری و خرید رو نداره خدا کنه تا هفته دیگه حداقل بهتر شم و بتونم خونه تکونی کنم ؛ از طرفی هم میترسم نزدیک عید شما هم مریض شی ولی بهر حال هر چی خدا خواست امروز صبح بابایی جون رفت به کارهای بانکیش برسه و من و شما هم در خواب ناز که دیدیم بابایی جون بایه نون تازه از راه رسید و کلی ذوق کردیم و صبحونه درست حسابی نوش جون کردیم طبق قرار قبلی میخواستیم بریم فیروزکوه ولی بخاطر حال من قرار شد سپیده جون اینا بیان ؛ غروب هم میریم فروشگاه پوریا نزدیک خونه که سیسمونیت رو خرید کرده بودیم چون قول داده چیزای خوشگل بیاره ؛ تابعد عشقم ........................... ...
11 اسفند 1390

سلام سلام سلام 90.12.9

  سلام دخمل گلم خوبی بالاخره بعد تقریبا نزدیک به یک ماه دوباره فرصتی شد که بیام به وبلاگت یه سرکی بشکم به خدا خیلی دلم واسه وبلاگت تنگ شده بود ولی یه سری مسائل مثل خرابی کامیپوتر و مهمونیها و رفتن به شمال و سر آخر مریضی مامانی باعث شد که نتونم واست بنویسم ؛ تو این مدت هم خیلی اتفاقهای خاصی نیفتاد و مهمترینش خرید ماشین مون بود که بعد شش ماه بالاخره راحت شدیم شاید اونی که میخواستیم نبود ولی به قول مامان بزرگی ماشین باشه آدم رو این ور و اونور ببره آخه تو این مدت خیلی بهمون سخت گذشت ؛ اتفاق بعدی هم که خیلی خوشایند بود قبولی بابایی جون تو استخدامی بانک سامان بود که از بعد عید میره سرکار جدیدش و هم اون و هم من خیلی خوشحالیم ؛ راستی گلم آخ...
11 اسفند 1390